http://Knightminer.ParsiBlog.com | ||
یه روز که با دوستم تو پارک نشسته بودم به ایلیا گفتم : داداش حوصله ام سر رفت همش دارم تکی تو ماین بازی میکنم ایلیا گفت : خب علی!چرا نمیای آنلاین بازی کنیم!؟ گفتم : آره فکر خوبیه ! رفتیم تو بازی بعد گفتم بیا خونه بسازیم من رفتم چند تا سن برای ستون خونه برداشتم و اون هم زمین رو برای انباری میکند بعد یه نیم ساعت که خونه ساختیم بهش گفتم بیا بریم جهنم چند تا گیاه جهنمی برای ساختن معجون و یه سری وسایل با ارزش پیدا کنیم ایلیا هم گفت باشه رفتیم تو جهنم که یهو دیدیم ویدر باس هم اونجاست و دنبالمون کرد ما سریع از پرتال بیرون اومدیم و جلوی پرتال بستیم و اون رو خاموش کردیم ! خیالمون راحت شد و داشتیم کارمون رو میکردیم که یک دفعه سنگ ها شکسته شد و پرتال روشن شد و ویدر از توش اومد بیرون ولی داشت به شکل دیگه در میومد که ...
این داستان ادامه دارد
پایان قسمت اول [ جمعه 96/3/26 ] [ 5:9 عصر ] [ Story Ali ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |